واسه امروز یکی از تمرین های طرح فیلمنامه نویسم رو گذاشتم ماله پارساله امیدورام خوشتون بیاد:

به آرامی در را باز کردم وداخل ماشین نشستم بوی خوش ادکلنی تمام فضا را پر کرده بود همانطور که انتظار می رفت از این ماشین صد میلیونی توقع کمتری نبود در رابستم و نگاهی به راننده انداختم .جوانی بیست وچند ساله با لباسی های مارک وشیک که از تمام زوایا نو بودنش نمایان بود حتی یکبار شستته نشده بود! وشاید هرگز شسته نمی شد .یک عینک دودی مارک Diorچشمهایش را پوششداده بود موهای براق وسیاهش را  خرد کرده و به سمت چب مایل کرده بود زیبا به نظر می آمد!

پول آدم را زیبا میکند! به  او نگاه می کردم واو نیز انگار صحبت می کرد چیزی می گفت اما نمی فهمیدم چه می گوید انگار انقدر از من دور بود و فضا بی انتها که صدایش به من نمی رسید و من به دنیای دیگر رفته بودم من تا کنون این ماشین را تنها در فیلم های تلویزیونی دیده بودم اما از تلویزیون دیدنم مدت ها می گذرد شاید سالی .گویی او لباس هایش ماشین اش همه تنها خوابی بود به دنیایی که از من قرن ها فاصله داشت .من  کسی بودم که گرانترین لباسم بیست زار تومن و او شاید دکمه ی لباس اش هم از این قیمت بیشتر بود!من تما پول ام زا زا کار در خیاط خانه ایی به دست می آورم که چرخ خیاطی اش همیشه خراب است وبا دست هایم لباس می دوزم اما دست های او از من لطیف تر می نمود مثل دست بچه بود بدنم خسته بود من تا ساعت نیه شب لباس عروسی را سنگ دوزی می کرد که حتما برای زنی است که مانند او می پوشد اما چرا اینقدر بین من و او و امثال ما تفاوت هست ؟ من روز های سختی داشته ام اما دوست ندارم که بیشتر از این داشته باشم او مرا به این راحتی می رساند ؟

چرا سوار شدم ؟چرا مرا سوار کرد به لباس هایم نگاهی انداختم خیلی کهنه می نمودند و ظاهر بسیار ساده می نمود من هیچ آرایشی نداشتم !

شایدمن برایش تجربه ی یک دختر ساده باشم من دوست ندارم که تجربه باشم دوست ندارم که برای کسی یک شی دور انداختنی باشم باید شانسم را امتحان کنم مدتی بود که سوار شده بودم واو سخن میگفت بگذار ببینم یک مرد رویایی چگونه است :اسمت چیه ؟ ابتدا تعجب کرد شاید طی حرف هایی که زده بود ن نفهمیدم اسم اش را گفته باشد ! بعد کمی مکث لبخند کجی زد و گفت تو دوست داری چی باشه ؟

چی میگفتم من هیچ اسمی فکر نمی کردم من به حماقت خودم می اندیشیدم که به لباس وماشینی دل خوش بود :نگه دارید لطفا

چرا ما داشتیم خوب پیش می رفتیم ؟

به گجا پیش می رفتیم من باید برم کسایی هستند که منتظر من هستند و زندگیشون رو من تامین می کنم وقت ندارم تا حدی با تو پیش برم که روت اسم بذارم لطفا نگه دارید من وقت انتخاب اسم ندارم

ونگه داشت شاید برایش بودن با کسی مثل من اصلا جذابیت زیاذی نداشته که بخاطرش وقتش را بیشتر تلف کند شاید هم می خواست شانس اش را برای انتخاب اشم با یک فرد مناسبتر بسنجد

پیاده شدم واز یک تلفن عمومی با مردی تماس گرفتم که هر گز ماشین صد میلیونی سوار نشده وشاید هرگز نخواهد شد لباس هایش انقدر می پوشد که بپوسد وصبح تا شب سخت کار میکند اما نام ونشانی دارد که به سلیقه هیچ کس عوض نمیکند

وبرای تک تک حروف اش اهمیت قائل و مدت هاست که احساسی به من دارد و انگار که با تمام حمقت ها و لجبازیی هایم هنوز با تمام قوا احساس اش پا برجاست شاید امشب باید جوابی به بدهم